نیکی شیرین زبون
دم اذان نشستیم یهو برق میره نیکی : مامان چی شد؟ من: برقا رفت نیکی: کجا رفت من : نمیدونم خونشون نیکی : برقا خسته شدن رفتن خونشون بازم میان خونه ما من: آره عزیزم زودی میان نیکی داد میزنه : بقا (برقا) بیاین بقا بیاین ، بیاین خونه ما __________ من دراز کشیدم نیکی کشون کشون بالش آورده میگه بیا باش(بالش) آوردم من ذوق زده تشکر میکنم میذارم زیر سرم باباش رو صدا میکنه میگه بابا بیا تو هم باش بذار با هم 2تایی بذاریم باباش میگه مرسی تو کنار مامان بخواب کنارم دراز میکشه لباآویزون میکنه میگه من باش ندارم میگم برو یکی بیار میگه نه میگم بیا با هم بذاریم میگه نه میگم این. میخوای(با اشاره به بالشی که خودش آورده) میگه آره میگم ب...